وقتی یک قصه ی تکراری، اپیدمی می شود

intro
( تجربه ی یک اجرا به شیوه ی نمایشنامه نویسی همزمان )

سومین اجرا از رپرتوار مونو/شورایی در لابی خانه ی هنرمندان ایران نمایش “قوی تر” بود که با بازی بهار کاتوزی و رویا بختیاری اجرا شد. این تجربه از آنجایی که با پایان یافتن رپرتوار در خانه ی هنرمندان همراه شد تلخ بود. درست موقعی که داشت به جریان موثری تبدیل می شد و درست لحظه ای که توجه مخاطب را به خود جلب کرده بود همان جا مانعِ     ادامه ی آن در سال ۱۳۹۳ شدند.

قوی تر درباره ی رابطه ی مخفیانه ی بهار با بابک ( همسر رویا ) است. رابطه ای که اکنون برای رویا آشکار شده است… این یک قصه ی تکراری است یا یک اپیدمی ؟

این اجرا همانند دو اجرای پیشین رپرتوار ( پیش از صبحانه و برلین) درباره ی رابطه بود، رابطه ای که دو طرفِ آن دو جنس مخالف (زن و مرد)  قرار داشتند. چیزی که برای مسئولین خانه ی هنرمندان  نگران کننده است _ شاید_ گفت و گوی آزادانه ی مردم درباره ی چنین موضوعی در فضای باز لابی باشد. با این که ما همچون یک آسیب اجتماعی و یک دغدغه ی فرهنگی به سمت این موضوع رفتیم و ظاهرن در اجراها هم مشکلی پیش نمی آمد انتظار چنین برخوردی از خانه ی هنرمندان ایران را نداشتیم و این را یک تلقی نادرست می دانیم. اغلب اوقات شکل گیری چنین گفت و گویی نتایج بسیار خوبی برای مسئولین داشته است و نیمی از قرارداد های مسئولین با ما برای اجرا بخاطر این مهم بوده است. تسهیل    رابطه ی مردم و مسئولین از اهداف همیشگی ماست!

بر خلاف دو نمایش قبلی که با تکنیک مجادله اجرا شدند “قوی تر” را با تکنیک نمایشنامه نویسی همزمان کار کردیم . دو تجربه ی خوب را با مجادله پشت سر گذاشته بودیم و می خواستیم درام پردازی همزمان را هم با مردم تجربه کنیم.

در تکنیک نمایشنامه نویسی همزمان بر خلاف مجادله ارتباط بیشتر از طریق کلام صورت می گیرد تا عمل . در این شیوه مردم حکم نمایشنامه نویس را پیدا می کنند که گروه اجراگران ایده های آن ها را هماهنگ شده بداهه پردازی می کنند . در حالی که در مجادله تماشاگر تبدیل به بازیگر می شود و خود دست به عمل می زند و ایده هایش را اجرا می کند همان اصطلاح تماشا بازیگر که در آن جای تماشاگر و بازیگر عوض می شود. از آنجایی که در درام پردازی ارتباط بیشتر شکل کلامی به خود می گیرد طبیعتن حرف زدن نیز بیشتر می شود و اگر حضور مردم در اجرا زیاد باشد کار اجراگردان و مدیریت اجرا بسیار سخت می شود.

وقتی تماشاگر یک اجرای تئاتر شورایی می شوید با صحنه ای تجملاتی و پر هزینه روبرو نمی شوید شاید همه چیز بسیار ساده و فقیرانه باشد. این نکته ای است که آگوستوبوال روی آن تاکید می کند: نباید اینطور نشان داده شود که نمایش های ما پر هزینه هستند.

بهار در کافه ( پاتوق همیشگی اش ) نشسته و منتظر آمدن بابک است. این قرار را دیشب با هم هماهنگ کرده اند. اما آنچه که می بینیم ورود رویا به کافه است . بهار با اتفاقی غیر منتظره روبرو می شود. رویا مادر دو فرزند که این مسئله برایش غیر قابل باور است همه چیز را می داند! “چه چیزی باعث شد که بابک به او خیانت کند؟” او سر بزنگاه به کافه آمده است تا با آن ها روبرو شود اما ” چه چیزی گیرش می آید ؟” همه چیز را به بهار می گوید. تمام آنچه که بر او گذشته است. یادآوری تمام چیزهایی که برایش ارزشمند بوده اند و الان دیگر نیستند. بهار  رابطه اش با بابک فقط کاری (بازیگر- کارگردان)بوده است و برای بچه های رویا نیز جای خاله…

اما چه اتفاقی افتاد که هیچ چیز دیگر مثل سابق نیست ؟ در تمام این مدت بهار چیزی نمی گوید و فقط دلش می خواهد برود … وقتی یک رابطه ی بسیار ساده، بسیار جدی می شود !

رویا : چرا چیزی نمی گی ؟ خیلی دلم می خواد الان بابک بیاد اینجا … می خوام ببینم چی می گه ؟ دیشب می گفت من تنها زن زندگیشم و هیچ کسی رو به اندازه ی من دوست نداره … ( سیگار بهار را برمی دارد) سیگار مورد علاقه ی بابک …

من : از این لحظه به بعد چه اتفاقی می افتد ؟

همیشه به دنبال این بودم که بتوانم تک گویی را مشارکتی اجرا کنم. مونولوگ را با تکنیک های تئاتر شورایی تجربه کنم . خیلی چیزها تغییر می کند. واقعن این شکل دیگری از تئاتر شورایی را نشان می دهد. با اینکه تکنیک ها همان شکل همیشگی و باید گفت کلاسیک تئاتر شورایی را دارند اما تک گویی به گونه ای آن را رازآمیز می کند که به طور کل با چیز دیگری روبرو می شویم. مسئله خیلی فاجعه آمیزتر می شود. شاید برای همین قوی تر، پیش از صبحانه و برلین هر سه در خود فاجعه ای را به تصویر می کشند، تغییر دادن بسیار سخت می شود و من مخاطب را درک می کنم. اما به گمانم چون واقعیت چیزی جز این نیست پس باید با آن روبرو شد. و این کار را دشوار می کند و البته جالب؛ چراکه روزمره با این فاجعه ها روبرو هستیم و همچنان منفعل و با آغوش باز آن را پذیرفته ایم.

: مخاطب اکثرن وضعیت موجود را تفسیر می کرد و این کار را خوب انجام می داد ( همیشه می گویم تفسیرِ وضعیت موجود والاترین کارکرد درام ارسطویی است) نمونه های مثالی دیگری را که در زندگی با آن روبرو شده بود را تعریف می کرد و راست می گفت. اما انگار این را به خود قبولانده بود که راه کاری برای حل این مسئله وجود ندارد. پس سرنوشت انسانی که دچار چنین معضلی می شود چیست؟ راه کارهای مردم برای حل مسئله فاجعه آمیز تر بود. وقتی می گفتند رویا از بابک جدا شود و صحنه را برای همیشه ترک کند بچه های رویا را نادیده می گرفتند ؟ ( آیا در چنین شرایطی باید فرزندان را نادیده گرفت ؟مگر رویا بابک را دوست ندارد ؟ (در وضعیت موجود احساس اهمیتی دارد؟)

وقتی تسلیم می شوی و کاری را با اینکه می دانی درست نیست انجام می دهی و انگار یک واکنش غیر ارادیست نمی توان احساس را نادیده گرفت این موضعِ نقش بهار است. او بخاطر هیجانات و احساساتش منطق را نادیده می گرفت! چیزی که مردم هم نادیده می گرفتند و می گفتند رویا برای همیشه برود. از راه کارهای دیگر مردم این بود که رویا و بابک به منظور مرور مسائلی که موجب خیانت بابک شد با هم حرف بزنند. در ادامه پرسیدم آیا حضور بهار می تواند موثر باشد ؟ “نه”

باز هم بهار هیچ نقشی ندارد. خب بابک می گوید رویا نسبت به او کم توجه بوده است مردم هم این را می گفتند _ در واقع این حرف مردم بود_ حس کردم با به تصویر کشیدن این فاجعه با فاجعه ای دیگر روبرو شدیم. و در نهایت باز هم رویا برود و جدایی راه کار مردم بود یا باید بپذیرد یا باید برود. وقتی مردم خود سرکوب شده را سرکوب میکنند. انگار پذیرفته اند که وقتی پای چنین احساسات، لذت ها و هیجاناتی برای آدم هایی مثل بابک و بهار به میان می آید دیگر راه کاری وجود ندارد سرکوب شده یا بپذیرد یا برود البته تعداد بسیار انگشت شماری نیز راه کار دیگری را برای رویا داشتند که من راستش را بخواهید تعمدن به سمتش نرفتم . شاید این کار من اشتباه بوده باشد . می خواستند رویا هم برای انتقام یا هر چیز دیگری همان برخورد را تکرار کند. آزمایش این راه کار خطرساز نبود. اما در آن لحظه نتوانستم با آن روبرو شوم.

این تجربه ی تلخی بود. اولین تجربه ی تلخ تئاتر شورایی.

تلاش کردیم نمایشنامه نویسی همزمان را تا آخر حفظ کنیم اما یکی از میان جمعیت اصرار داشت به جای نقش رویا بازی کند. طبیعتن مانعش نشدم. می خواست بهار را تحقیر کند و سپس صحنه را ترک کند . او دیالوگ های نمایشنامه ی قوی تر نوشته ی آگوست استریندبرگ ( ما بر اساس آن نمایشنامه ، کار خود را شروع کرده بودیم ) را حفظ کرده بود و آن ها را تکرار می کرد. حتی جایی دیالوگ هایی را که حفظ کرده بود را فراموش کرد و دیگر ادامه نداد… ( دانشجوی تئاتر بود) در تئاتر شورایی گاهی عده ای فقط دلشان می خواهد بازی کنند نباید مانعشان شد این فرصت خوبی برای آن هاست.

به باور ما جهان ناپایدار و تغییرپذیر است پس باید برای تغییر وضع موجود تلاش کرد و تئاتر شورایی برای این تغییر از خود شروع می کند.

رپرتوار مونو/شورایی درسه اجرای خود فرصتی مناسب برای گفت و گویی آزاد را فراهم کرد و نمایش قوی تر علی رغم تمام محدودیت هایی که برایش ایجاد شد به این مهم دست یافت. آگوستوبوال معتقد است که گفت و گو باید بر همه چیز غالب شودو این گفت و گو پیش از اجرا شروع شد و بعد از اجرا نیز ادامه داشت ما شاهد گفت و گوی مردم بعد از اجرا درفضای مجازی هم بودیم.

به زعم من زمانی شاهد تغییری اساسی خواهیم بود که این جریان ادامه داشته باشد. همچنان باید به اجرا و تجربه های جدید پرداخت. ما باید برای تکثیر هنر تئاتر در جامعه تلاش کنیم . باید ابزار تولید را در اختیار مردم قرار بدهیم. باید تا جایی که می شود تئاتر را آسان و ارزان در دسترس مردم بگذاریم. باید تئاتر را به ابزاری برای توانمندسازی مردم تبدیل کنیم… آنچه که امروز شاهدش هستیم کاملن برعکس این است. وقتی قیمت بلیت تئاترهایمان را براساس ردیف صندلی برای مخاطب مشخص می کنیم و بهایی را برای پرداخت تعیین میکنیم که اصلن در توان اقتصادی جامعه نیست. وقتی سلیقه ی مردم را به شکلی نادرست تعیین ومشخص می کنیم و الگوهایی که شاهدش هستیم را برای جذب آنان به سالن های مرسوم تئاتر برجسته می کنیم تئاتر روز به روز از مردمی شدن دور می شود و به کالایی تشریفاتی ، تجملاتی و تجاری تبدیل می شود و دیگر کارکردهای اصلی خود را از دست می دهد. اگر دولت پولِ تئاتر را پرداخت نمی کند، گران کردن ( دورکردن ) تئاتر از مردم راه کار درستی برای حل این مسئله نیست! به گمانم برای حل این مسئله باید با حضور هنرمندان تئاتر و در جایی مثل خانه ی تئاتر، ساختمان مرکز هنرهای نمایشی  یا… تئاتر شورایی اجرا کرد. باید به تئاتر قانون گذار پناه برد.

زمانی که اجرای قوی تر تمام شد مردم همچنان در لابی با هم بحث می کردند با خودم گفتم کاش می توانستیم قوی تر را چند شب پشت سر هم اجرا کنیم! چه نتیجه ای حاصل می شد ؟

فروردین ۱۳۹۳

همراهان ما در نخستین رپرتوار مونو/شورایی :

محمد یعقوبی ( نویسنده ی نمایشنامه ی برلین ) ناصح کامگاری ( مترجم نمایشنامه ی پیش از صبحانه) نریمان افشاری (مشاور جوکر) رویا بختیاری (بازیگر نمایش های پیش از صبحانه و قوی تر ) بهار کاتوزی ( بازیگر نمایش قوی تر ) نوید گودرزی ( بازیگر نمایش برلین و بازیگر مهمان در نمایش قوی تر) نیلوفر ایل درویش ( دستیار در اجرای پیش از صبحانه) محسن مهری دروی ( دستیار در اجرای قوی تر ) مختار اصغری ( طراح پوستر و بروشور) علی ژیان ( مدیر روابط عمومی و تبلیغات ) مرجان رخشانی فر، ضیا صفویان و مهسا صفاری پور ( عکاس ) جواد ایزدی ( طراح سایت ) و شهرام کرمی ( سرپرست گروه تئاتر شایا)

دیدگاه های این مطلب بسته شده اند.