نخستین رپرتوار مونو/شورایی با هم‌کاری دکتر حمیدرضا اردلان (معاون خانه‌ی هنرمندان ایران) در لابی خانه‌ی هنرمندان در جلساتی ماهانه برگزار شد و یک‌شنبه‌های اول هر ماه نمایشی به این شیوه توسط گروه مونو/شورایی اجرا می‌شد تجربه‌ ای که می‌خوانید مربوط به آخرین اجرای این پروژه است.

الگو: مونو/شورایی سرکوب شده

این اجرا همانند دو اجرای پیشین رپرتوار ( پیش از صبحانه و برلین) درباره ی رابطه بود، رابطه ای که دو طرفِ آن زن و مرد  (هم‌سران ) قرار داشتند. ما با هدف پرداختن به مسائلی که تحکیم نهاد خانواده را به خطر می‌اندازند به سمت این موضوع رفتیم اغلب اوقات شکل گیری گفت و گو در این ارتباط بین مردم، نتایج بسیار خوبی برای مسئولین داشته است تسهیلِ رابطه ی مردم و مسئولین از اهداف همیشگی ماست.

بر خلاف دو نمایش قبلی که با تکنیک مجادله اجرا شدند “قوی‌تر” را با تکنیک نمایش‌نامه‌نویسی هم‌زمان کار کردیم. دو تجربه‌ی خوب را با مجادله پشت سر گذاشته بودیم و می‌خواستیم درام‌پردازی هم‌زمان را هم با مردم تجربه کنیم.

در تکنیک نمایشنامه نویسی هم زمان بر خلاف مجادله ارتباط بیش تر از طریق کلام صورت می‌گیرد تا عمل. یعنی مشارکت کلامی بر مداخله‌ی مستقیم در موقعیت ارجحیت دارد. می‌توان گفت که در این شیوه مردم حکم نمایش‌نامه نویس را پیدا می‌کنند که گروه اجراگر، ایده‌های آن‌ها را هماهنگ شده بداهه پردازی می‌کنند. در حالی که در تکنیک مجادله تماشاگر تبدیل به بازی‌گر می‌شود و خود دست به عمل می‌زند و ایده‌هایش را اجرا می‌کند. همان اصطلاح تماشا _ بازی‌گر که در آن جای تماشاگر و بازی‌گر عوض می شود. از آن‌جایی که در درام‌پردازی، ارتباط شکل کلامی به خود می‌گیرد حرف زدن نیز بیش‌تر می‌شود و اگر حضور مردم در اجرا زیاد باشد کار اجراگردان و مدیریت اجرا بسیار سخت می‌شود.

وقتی تماشاگرِ اجرای تئاتر‌شورایی می شوید با صحنه ای تجملاتی و پر هزینه روبرو نمی‌شوید شاید همه چیز بسیار ساده و فقیرانه باشد:

بهار در کافه ( پاتوق همیشه‌گی‌اش) نشسته و منتظر آمدن بابک است. این قرار را دیشب با هم هماهنگ کرده اند. اما آن‌چه که می‌بینیم ورود رویا به کافه است . بهار با اتفاقی غیر منتظره روبرو می‌شود. رویا مادر دو فرزند مخالف هم‌کاری هم‌سرش با اوست چه چیزی باعث شده که او این مسئله را عنوان کند او سر بزن‌گاه به کافه آمده است تا با آن‌ها روبرو شود اما چه هدفی را دنبال می‌کند و به چه نتیجه ای می‌رسد؟ همه چیز را به بهار می‌گوید. تمام آن چه که بر او گذشته است. یادآوری تمام چیزهایی که برایش ارزشمند بوده اند و الان دیگر نیستند. بهار رابطه اش با بابک فقط کاری (بازیگر- کارگردان) بوده است و برای بچه های رویا نیز جای خاله را دارد.

اما چه اتفاقی افتاد که هیچ‌ چیز دیگر مثل سابق نیست؟ در تمام این مدت بهار چیزی نمی‌گوید و فقط دلَ‌ش می‌خواهد برود … وقتی یک رابطه‌ی بسیار ساده، بسیار جدی می‌شود.

من : از این لحظه به بعد چه اتفاقی می افتد؟

همیشه به دنبال این بودم که بتوانم تک‌گویی را مشارکتی اجرا کنم. مونولوگ را با تکنیک‌های تئاتر شورایی تجربه کنم. خیلی چیزها تغییر می‌کند. واقعن این، شکلِ دیگری از تئاتر شورایی را نشان می‌دهد. با این‌که تکنیک‌ها همان شکل همیشه‌گی و باید گفت کلاسیک تئاتر شورایی را دارند اما تک‌گویی به‌گونه‌ای آن را رازآمیز می‌کند که به طور کل با چیز دیگری روبرو می‌شویم. مسئله خیلی فاجعه آمیزتر می شود. شاید برای همین قوی‌تر، پیش از صبحانه و برلین هر سه در خود رنج‌ها و دغدغه‌هایی را به تصویر می‌کشند، تغییر دادن بسیار سخت می‌شود و من مخاطب را درک می‌کنم. اما به گمانم چون واقعیت چیزی جز این نیست پس باید با آن روبرو شد. چرا که هدف شاید تکریم زنده‌گی باشد نه انکار آن و این‌کار را دشوار می‌کند و البته جالب؛ چراکه روزمره با این دغدغه‌ها روبرو هستیم و هم‌چنان منفعل و با آغوش باز آن‌ها را پذیرفته‌ایم.

: مخاطب اکثرن وضعیت موجود را تفسیر می‌کرد و این‌کار را خوب انجام می‌داد (همیشه می‌گویم تفسیرِ وضعیت موجود والاترین کارکرد درام ارسطویی است) نمونه‌های مثالی دیگری را که در زنده‌گی با آن روبرو شده بود را تعریف می‌کرد و راست می‌گفت. اما در آغاز انگار هیچ راه‌کاری برای حل این مسئله نداشتند. پس سرنوشت انسانی که دچار چنین معضلی می‌شود چیست؟ وقتی می‌گفتند رویا از بابک جدا شود و صحنه را برای همیشه ترک کند فرزندان رویا را نادیده می‌گرفتند؟ ( آیا در چنین شرایطی باید فرزندان را نادیده گرفت؟ مگر رویا بابک را دوست ندارد؟ (در وضعیت موجود احساس اهمیتی دارد؟)

اما وقتی تسلیم می‌شوی و کاری را با این‌که می‌دانی درست نیست انجام می‌دهی … انگار یک واکنش غیر ارادی‌ست و نمی‌توان احساس را نادیده گرفت این موضعِ نقش بهار است!

در ادامه اما راه‌کارهایی برای بهبود وضعیت موجود پیش‌نهاد شد یکی از آن‌ها این بود که رویا و بابک به منظور مرور مسائلی که موجب بوجود آمدن دغدغه‌ها و مشکلات شده بود با هم حرف بزنند.

خب بابک می‌گوید رویا نسبت به او کم توجه بوده است. بعضی از تماشاگران این را تایید می‌کردند. اما عده‌ای که رویا را در شرایطی ناعادلانه و بدون حامی می‌دیدند می‌گفتند برود و آن‌جا نماند. برخی انگار پذیرفته‌اند که وقتی پای چنین احساسات، رنج‌ها و دغدغه‌هایی برای آدم هایی مثل بابک و بهار و رویا به میان می‌آید دیگر راه‌کاری وجود ندارد سرکوب شده یا بپذیرد یا برود. اما این پایان ماجرا نبود.

تلاش کردیم نمایش‌نامه نویسی هم‌زمان را تا آخر حفظ کنیم اما یکی از میان جمعیت اصرار داشت به جای نقش رویا بازی کند. مانعَ‌ش نشدم. تمایل داشت بهار را تحقیر کند و سپس صحنه را ترک کند. ابتدا کمی به او امیدوار شدم. ولی بعد متوجه شدم او دیالوگ‌های نمایش‌نامه‌ی قوی‌تر نوشته‌ی آگوست استریندبرگ ( که بر اساس آن نمایش‎نامه، کار خود را شروع کرده بودیم) را حفظ کرده بود و آن‌ها را تکرار می‌کرد. حتا در جایی دیالوگ‎ش را فراموش کرد و دیگر ادامه نداد… (دانش‌جوی تئاتر بود) در تئاتر شورایی گاهی عده‌ای فقط دلِ‌شان می‌خواهد بازی کنند نباید مانعِ‌شان شد این فرصت خوبی برای آن‌هاست.

به باور ما جهان ناپایدار و تغییرپذیر است پس باید برای تغییر وضع موجود تلاش کرد و تئاتر شورایی برای این تغییر از خود شروع می کند.

رپرتوار مونو/شورایی درسه اجرای خود فرصتی مناسب برای گفت‌وگویی آزاد را فراهم کرد.آگوستو بوآل معتقد است که گفت و گو باید بر همه چیز غالب شود و این گفت و گو پیش از اجرا شروع شد و بعد از اجرا نیز ادامه داشت و ما شاهد ادامه‌ی آن بعد از اجرا درفضای مجازی هم بودیم.

زمانی که اجرای قوی‌تر تمام شد مردم هم‌چنان در لابی با هم بحث می کردند با خودم گفتم کاش می توانستیم قوی تر را چند شب پشت سر هم اجرا کنیم!

چه نتیجه‌ای حاصل می‌شد